عسل جونعسل جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
شروع زندگیمونشروع زندگیمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
بابا عبدالرضابابا عبدالرضا، تا این لحظه: 46 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
مامان حدیثمامان حدیث، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

شیرینی زندگیمون عسل

خاطره یک روز قشنگ 14-5-1392

عزیز دلم بعد از مدتها اومدم تا از روز تولدت برات بگم . همونطور که گفته بودم من چند روز بود که استراحت مطلق شده بودم و خونه مامان جون بودم . روز یکشنبه 13 مرداد حالم زیاد جالب نبود البته نمی دونستم دلیلش چیه و مسلما تا زمان به دنیا اومدنت خیلی وقت داشتیم . خلاصه اون روز خیلی بهونه گیر شده بودم و از بابات خواستم تا بیاد و بریم بیرون اما بابات به خاطر اینکه می خواست فردا صبحش بره سر کار و سحر هم می خواست بیدار بشه نیومد و زود خوابیده . من هم که مثل شبای گذشته توی خونه شب گردی می کردم ساعت سه نصف شب حس کردم کمی آبریزش دارم اما اهمیت ندادم و شروع کردم به آب خوردن ، آخه دکتر گفته بود باید مایعات زیاد بخورم خلاصه اون شب چندین بار این وضعیت تکرار شد...
25 مهر 1392

دوماهگی

امروز می خوام در مورد واکسن دو ماهگیت بگم خانم گل . ماشالله این چند وقت انقدر شیرین شدی که من اصلا وقت نمی کنم به هیچ کاری برسم حتی یه غذای گرم هم نمی تونم بخورم عزیزم . برای همین انقدر دیر وبلاگتو دارم به روز می کنم . الان که دارم می نویسم شما بعد از بازی کردن با خودت خوابت برد البته هرازگاهی سر و صدات بلند میشه و نمی ذاری که من کاری بکنم عزیزم برای واکسن دو ماهگیت روز دوشنبه 15 مهر رفتیم درمانگاه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتن . قدت 55 سانت وزنت 4200 گرم و دور سرت 37 سانت . عزیزم کلی مامانی رو دعوا کردن و گفتن که خیلی وزنت کمه . عزیزم مامانی هم از اون روز تا حالا خیلی غصه می خوره که چرا شما انقدر کوچولویی بعد از اون بابایی شم...
25 مهر 1392
1